به گزارش اقتصادآنلاین ، ایران نوشت : یکی روی کوهی از زباله مشغول بازی است و آن یکی با دستهای کوچکش لای آشغالها دنبال عروسک میگردد. خط بخیه سر آن یکی را دو نیم کرده؛ از فرق سر تا روی پیشانی. چند سالشان است؟ 7 سال، 9 سال؟ کوچکتر یا بزرگتر؟ تصاویری پاره پاره از زیست کودکان کار. همان عکسهای مستندی که بعد از بیرون آمدن از نمایشگاه «یکی بود یکی نبود» توی سرت رژه میرود: آقا فال میخوای؟ آقا توت میخوای؟ انگار از توی قابهای نمایشگاه بیرون آمدهاند و جلوی در نشستهاند. نمایشگاه گروهی عکس «یکی بود یکی نبود» با موضوع زیست کودکان درگیر مشاغل سخت از 19 خرداد تا 31 این ماه برپاست. نمایشگاهی که در آن از صورتهای براق و شفاف کودکان خبری نیست. از پارکهای سبز با تاب و سرسرههای رنگی هم. اینجا بچههای کوچک با لباسهای سیاه و کثیف اما با لبهایی خندان مشغول بازی در میان زاغهها و زبالهها هستند. مشغول کشیدن بار سنگینی که زندگی خیلی زود روی دوششان گذاشته. با چند نفر از عکاسان این نمایشگاه حرف میزنم تا از دریچه نگاه آنها کودکان کار را ببینم.
آنطور که مجتبی قرایی مسئول انتخاب عکسها میگوید سعی شده تصاویر دردناکی از کودکان ارائه ندهند. اما مگر میشود کودک خندانی را لای تل زباله دید و غمگین نشد؟ قرایی میگوید: «ما سعی کردیم روی زندگی، رؤیاها و آسیبهایی که آنها در زندگی میبینند تمرکز کنیم و کمتر جنبههای ناراحت کننده زندگیشان را به تماشا بگذاریم. ما سعی کردیم آنها را شبیه قهرمانها نشان بدهیم نه قربانیها»
روی پوستر نمایشگاه، عکس کودکی چوب به دست را میبینیم که در زمینی خشک و تیره در حال چوپانی از گله گاوهای وحشی است. تنها میان سایه سیاه گاوها. قرایی در مورد انتخاب این عکس میگوید: «من سعی کردم در انتخاب این پوستر قدرت رهبری این کودک را نشان بدهم و روی توانایی کودکان و هوش و قدرت آنها مترکز باشم.»
توی نمایشگاه، پسران و دختران جوان در حال نگاه کردن به عکسها هستند. با سمیرا بهروز که دانشجوی معماری است حرف میزنم. سمیرا یواشکی در حال عکس گرفتن از قابهاست. از او میپرسم چه چیزی در این عکسها نظرش را جلب کرده؟ کمی هول میشود و فکر میکند خواستهام مچش را موقع عکاسی بگیرم. میگوید: «برای من که پایه همیشگی نمایشگاههای نقاشی و عکاسی هستم، چیز جالب این است که در این نمایشگاه عکسها فروشی نیستند(میخندد) و نکته جالبتر این که انگار دوربین را کمی آنطرفتر بردهاند. اینجا فقط تصویر سیاه از کودکان کار را نمیبینیم. آنها در بعضی از عکسها از رؤیاهایشان گفتهاند. مثلاً آن کارها را ببینید!» به سمت عکسهایی از علی کاظمی میرویم که از جنوب ایران گرفته شده. عکسهایی کوچک با زیرنویسی به خط کودک توی قاب. زیر یکی از عکسها که بچهای را کنار دریا نشان میدهد نوشته شده: «ما عروس دریاییها را دوست نداریم... ما هم مثل بابای من میخواهیم با کایک صیادی کنیم. بندرعباس بهار 96»
عکسها هر کدام نقطهای از ایران را قاب گرفته است؛ تبریز، تربت حیدریه، سیستان و بلوچستان، تهران، اهواز و... کودکان کار همه جا هستند بعضی در حال ماهیگیری در آبهای جنوب و بعضی با زخمی قدیمی در حال حمل زباله و.. البته کار کودکان تنها مخصوص ایران نیست و در همه دنیا میشود این پدیده سیاه را دید اما هیچ آمار دقیقی از کودکان کار در ایران وجود ندارد. آمارهای غیررسمی از 7 میلیون کودک کار در ایران میگوید و آمارهای رسمی 2 میلیون نفر و آنطور که روزبه کردونی مدیرکل دفتر امور آسیبهای اجتماعی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی اعلام کرده است 40درصد این کودکان خارجی هستند.یکی از عکسهای این مجموعه عکس پسری است با نایلونی روی سر؛ کودک کار در یک روز بارانی. پسربچه مشغول پرتاب ظرف نوشابه خالی در کیسههای بزرگ زباله است. عکاس لحظه پرتاب قوطی و چشمان غمگین پسرک را در محاصره زبالهها فریز کرده است. علیرضا گودرزی عکاس این عکس میگوید: «این عکسها گوشهای از یک مجموعه عکس از کودکان مهاجر افغانی است که در ایران کار میکنند.» او از روزهایی در اوایل عکاسیاش میگوید که علاقهمند به کودکان کار بوده اما بزودی فهمیده که نمیشود بدون درک زندگی آنها عکسهای خوبی گرفت: «بیشتر عکسهایی که از این کودکان در همه جا وجود دارد تنها نشان دهنده کاری است که آنها انجام میدهند و هیچکدام زندگیشان را نشان نمیدهد.»علیرضا تصمیم میگیرد برای فهمیدن اینکه آنها چطور زندگی میکنند و در ذهنشان چه میگذرد به محل زندگیشان برود. آنطور که خودش میگوید 6 ماه پیوسته به حاشیههای تهران میرفته و از نزدیک زندگیشان را تجربه میکرده است: «یکی از چیزهای دردناکی که در عکاسی این مجموعه به آن برخوردم، پدر و مادرهای افغانی بودند که کودکانشان را به طلبکاران داده بودند. طلبکارها هم آنها را به ایران آورده بودند تا در قبال کار بدهی پدر یا مادر را بپردازند، بدون اینکه چیزی به خودشان برسد. یک جور بردهداری.»
سیندرلای زباله گرد، دختری با چشمان خندان میان زبالهها؛ رنگهای شاد و تند لباس و شال دختر با پسزمینهای از زبالههای رنگارنگ و سگی آنطرفتر در حال بوییدن آشغالها، نمایشی زیبا و دردناک از وضعیت کودکان کار را به نمایش میگذارد. عکسی تأثیرگذار که هم جایزه سال یونیسف 2016 را برده و هم به صورت مجموعه، جایزه اول عکاسان بدون مرز کشور پرتغال را. ئاریز قادری اهل سنندج عکاس این عکس از روزی میگوید که چنین لحظههایی را ثبت کرده است: «نزدیکیهای تربت حیدریه بودم که از دور چادر کولیان را دیدم. به آن سمت رفتم و کودکانی را دیدم که بدون حضور پدر و مادر در محل دفن زبالههای شهر دنبال چیزهای قیمتی میگشتند. یکی عروسکی شکسته را برمیداشت و داخل نایلون میگذاشت و آن یکی لای پلاستیکها میگشت. لای آشغالها بازی میکردند.»
او مدتهاست که از بچههای کار عکس میگیرد. اکثر شهرهای ایران را برای عکاسی زیر پا گذاشته و معتقد است یکی از بدترین جاهای مواجهه او با کودکان همان تربت حیدریه بوده است: «آن اوایل به هنرستان عکاسی که میرفتم جایی پایین شهر سنندج بود و عکاسی از بچهها را از کودکانی که در همان محلات کار میکردند شروع کردم و بعدها به جاهای مختلف سفر کردم.» او در رابطه با عکاسی از کودکان معتقد است عکاسی از آنها راحتتر است: «کار با آنها راحت است چون بچهها همیشه خودشان هستند. حتی در بدترین وضعیت هم ادایی در نمیآورند و نمیتوانند جلوی دوربین تغییر کنند.» شاید بچههای کار جلوی دوربینها تغییر نکنند. بله آنها نمیتوانند مانند آدم بزرگها غم توی چشمشان را شادی جلوه دهد. اما در عین حال نمیتوانند وقتی بزرگترشان آنها را مجبور میکند توی خیابان فال بفروشند یا شیشه ماشینها را تمیز کنند گردن بکشند و بگویند که نمیشود. آنها قدرتی در بازوها ندارند که جلوی آزار و تحقیر را بگیرند. اما وقتی بزرگ شدند روزی میرسد که میبینند تغییر کردهاند و دیگر شبیه آدمهای اطراف خود نمیتوانند از ته دل بخندند. نمیتوانند خاطرات ترسناک خود را از کودکی به یاد نیاورند. چون کودکی نکردهاند. چون روزهایی که باید در آغوش مادر میبودند در خیابانها چرخیدهاند و آغوش سیاه خیابان آنها را نوازش کرده است. کودکان بسرعت تغییر میکنند با خاطراتی ترسناک که روحشان را آکنده است.