در پاسخ به این پرسش احتمالاً توقع دارید که در مدح طراحی ایرانی و رابطهی عمیق آن با روحِ انسانِ ایرانی سخنرانی کنم و بهعنوان یک معمار تلاش کنم تا تخیلتان را به رویاییترین فضاهای معماری و نقشمایههای ایرانی ببرم! از هویت گمشده سراغ بگیرم و از نوستالژیک روزهای از دست رفته با آه و فغان یاد کنم. یا شاید تصور کنید که میخواهم از جهانی شدن (از دهکدهی جهانی و عصر انفجار اطلاعات) برایتان بگویم و تأکید کنم بر کهنه شدن مفاهیمی مانند هویت و هر تعبیری که یک پسوند ناسیونالیستی نخنمای ایرانی به دنبالهی آن چسبیده است. شاید کمی محترمانهتر؛ یک متن دقیق و پُر ارجاع دربارهی شرایط امروز جهان و بیمعنا شدن واژهی ایرانی بنویسم و گوشهایتان را از این پر کنم که همهی ما باید باور کنیم که در دهکدهی جهانی امروز، دیگر دوران ماندن در مرزهای جغرافیایی و سخن گفتن از هویت ایرانی گذشته است!
باور کنید که به نظرم همهی این تصورات با همهی تفاوتهای عمیقشان به یک اندازه دچار خطا هستند. من با همهی این جنس تحلیلها به یک اندازه ناسازگارم؛ چرا که تصورم این است که اساساً مسئله، جای دیگری است. جایی که شاید در ابتدای امر اصلاً به ذهنمان نرسد.
«بنـــای عبــارت»
تصور میکنم مشکل پیش از آنکه مربوط به تصمیمی بزرگ، مبتنی بر یک جهانبینی کلان باشد، دقیقاً مربوط به خودِ استفاده از واژهها در این تعبیر و تصور مبهم از معنای ایشان است. اجازه بدهید قدری موضوع را باز کنیم؛ بدیهی است زمانی که ترکیب «طراحی ایرانی» را بهکار میبریم به مفهومی کلی اشاره داریم.
یعنی احتمالاً گونهای از طراحی مورد نظر است که دارای ویژگیهای خاصی است که صفت «ایرانی» را میپذیرد. حال باید بپرسیم که این مفهوم را از کجا آوردهایم؟ در سادهترین حالت میتوانیم تصور کنیم که تعبیر «طراحی ایرانی» یک مفهوم انتزاعشده از تعداد کثیری نمونههای یافتنی است که میتوانیم آنها را چه در تاریخ ایران و چه در هنر و معماری معاصرمان بجوییم. اینطور تصور کنیم که مصداقهای زیادی از «طراحی ایرانی» در اختیارمان است که میتوانیم عناصر مشابه و تکرار شدهای را در ایشان تشخیص دهیم و هر نمونهی تازهای را که چنین عناصری دارد «طراحی ایرانی» بنامیم. اما خوب میدانیم که یافتن مصداق «طراحی ایرانی» در روزگار معاصر، چیزی شبیه به کیمیاگری است. آنچه که امروز در زمینهی معماری و طراحی ایرانی انجام میشود، واجد چنان تنوعی است که بتوان عناصر مشابه را در آنها سراغ گرفت و صد البته که این تنوع، اقتضای روزگار جدید است.
آنگاه که برای یافتن مصادیق «طراحی ایرانی» به تاریخ رجوع میکنیم، با حجم عظیمی از آثار روبرو میشویم که هرکدام به نحوی بیش و پیش از آنکه ماهیت واحدی به نام «هنر، معماری و یا طراحی ایرانی» را نمایندگی کنند، نمایندهی یک دورهی تاریخ سیاسی این سرزمین و حاکمیت و تصمیمات سیاسی آن برههی خاص هستند. حتی اگر بعد از بررسی و مطالعهی بسیار در لابهلای تاریخ هنر و معماریمان موفق شدیم تا فهرستی تهیه کنیم از ویژگیهایی که اگر در طراحی امروز تکرار شوند صفت ایرانی برازنده آنها میشود، باز مسئله اینجاست که بسیاری از این ویژگیها احتمالاً مرتبط با فضای زیستی دورهی تاریخی خاصی است و امکان بازآفرینیاش به هزار و یک دلیل (از محدودیتهای شهرهای امروزی و ضوابط حاکم بر آن تا مسائل اقتصادی و ارزش زمین و ذائقهی جدید) در عصر ما وجود ندارد.
بنابراین یافتن یک ذات مشترک برای این نمونهها در تاریخ ساده نیست. و اگر هم میسر شود، راهی به معماری امروزمان نمیگشاید. تردید ندارم که میبایست این سرنخ را رها کرد. از این وضعیت میتوان اینطور نتیجه گرفت که تعبیر «طراحی ایرانی» مفهومی انتزاعشده از مصادیق بسیار نیست و خلاصه آنکه این تعبیر، یک «مفهوم ذهنی» است. یعنی صرفاً در ذهن ساخته شده و در عین حال که از مطالعهی مصادیق و انتزاع از ایشان پدید نیامده است، سودای یافتن مصادیق بیرونی را برای خود دارد. و این رویای دستنیافتنی برخی از معماران و طراحان ماست که تلاش میکنند مصداق این مفهوم ذهنی در روزگار خودشان باشند و غفلت بزرگ، بیتوجهی به این نکته است که پیش از اینکه بخواهیم نمایندهی سربلندی برای این تعبیر ذهنی باشیم، میبایست ابهام و کدورت را از سیمای این تعبیر بزداییم. و دقیقاً به همین دلیل برای پرداختن به تحلیل آن لازم است بهجای جستجو در آفاق و اَنفُس به سراغ معنای واژگان سازندهی تعبیر برویم و مصادیق ایشان را جستجو کنیم تا شاید راهی برای رسیدن به توصیفی راهگشا از این مفهوم ذهنی بیابیم. این تعبیر ذهنی ساختهشده از دو کلمهی «طراحی» و «ایرانی» است. تنها راه تحلیل این مفهوم، به دلایل پیشگفته، تحلیل واژههاست و اینکه ببینیم وقتی از این تکواژهها استفاده میکنیم و ترکیب «طراحی ایرانی» را میسازیم، دقیقاً به چه چیزهایی ارجاع میدهیم.
«مبنــای عبـــارت»
تکلیف واژهی «طراحی» روشن است. میتوان مصادیق و فعالیتهای بسیاری در جهان یافت که اطلاق نام «طراحی» بر آنها خالی از اِشکال و مورد قبول همگان و عقل سلیم است.
همچنین با اندکی اغماض میتوانیم تعریف قابل قبولی از «طراحی» ارائه کنیم بهطوری که بیشتر مصادیق آن را توضیح دهد، مثلاً بگوییم:
«طراحی عبارت است از کُنِشی در جهت خلق یک ساختار، مرکب از عناصر مختلف که عنصر ترکیبیافته، ارزشی بیش از جمعِ جبری عناصر سازندهاش دارد».
اما آنگاه که به واژهی «ایرانی» میرسیم تازه بحث و جدل آغاز میشود؛
این «ایرانی» حاکی از چیست؟ آیا به مرزهای جغرافیایی امروز این سرزمین دلالت میکند یا مرزهای جغرافیایی ایران در تاریخ؟ مرزهای ما در تاریخ کجا بوده است و به چه منطقهای میتوان صفت ایرانی را نسبت داد؟ آیا به این معنا نباید افغانها را هم بخشی از ایرانیها به شمار آوریم؟ و اهالی بسیاری از مناطق دیگر که امروزه در مرزهای سیاسی ایران قرار ندارند اما روزگاری بخشی از خاک این سزمین بودهاند؟
آیا معماری ایشان را هم میتوان «طراحی ایرانی» نامید؟
این مناقشه سرِ دراز دارد و پرداختن بدان در حوصلهی این یادداشت نیست اما آنچه که لازم است به آن توجه کنیم محل نِزاع یعنی همین واژهی «ایرانی» است.
خلاصه اینکه ذهنی بودن مفهوم «طراحی ایرانی» و مناقشات پیرامونِ شرح واژگانی و معناشناختیاش چنان این تعبیر را مبهم نگاه میدارد که هرگونه فهم مشترک از آن به کلی مختل میشود و طبیعی است که از این مسیر نتوانیم به توصیف و تعریفی برسیم که قاتق نان معماری امروزمان شود.
در واقع میتوان اینگونه نتیجه گرفت که نِزاع، بیرون از حوزهی طراحی و معماری بر سر واژهی «ایرانی» و مِصداق آن موجب این ابهام شده است و تَسَری آن به حوزهی طراحی، مشکلاتی برایمان ایجاد کرده است. حال در این وضعیت بغرنج چه باید کرد؟ و چگونه میتوانیم این مفهوم ذهنی را به معماری و طراحی در شهرمان نزدیک کنیم؟
تصور میکنم اگرچه در وجه ایجابی، مشکلات فراوان است اما از وجه سَلبی میتوان به این مسئله پرداخت؛ یعنی اینکه ببینیم دست کم چه طراحیهایی قطعاً و مطلقاً ایرانی نیستند!
«نبـــایدها»
بدون هیچ ارزشداوری مبنی بر اینکه استفاده از عناصر غیرایرانی در معماری و طراحی در ایران خوب است یا بد، میتوان به مواردی اشاره کرد که امروزه در سیمای شهرهای ما به وفور قابل تشخیصاند اما ایرانی نیستند. در عین حال لازم است اشاره کنیم که خاستگاه بسیاری از ساختارهای مدرنی که در طراحی امروز بهکار میروند ایرانی نیست، اما از آنجا که اسـاساً نشان دادیم که امروز «طــراحی ایرانی» فینفسه مفهوم مبهمی است، نمیتوانیم راجعبه ایرانی نبودن این ساختارها و عناصر و طراحیهای مدرن قضاوت کنیم چرا که امروز همهی ما چه بخواهیم و چه نخواهیم در سیطره و محاصرهی مظاهر روزگار جدید، هم ایرانی و هم مدرن هستیم! اما آنجا که پای تاریخ به میان میآید و طراح و معمار ما به سراغ نقوش، طرحها و اجزایی از معماری تاریخی غیرایرانی میرود، میتوانیم به ضرس قاطع راجعبه بیارتباطی آن با «طراحی ایرانی» اظهار نظر کنیم. لازم به یادآوری نیست که در بخش وسیعی از زمینهای شمال شهر تهران بناهایی ساخته شده است که مرجع ارجاع و دلالتاش در خوشبینانهترین حالت و بهترین نمونهها، کاریکاتوری از گونهی معماری یونانی، رومی و کلاسیک است که اکثراً به شکل نادرستی کپیبرداری شدهاند. طبیعی است که با قاطعیت میتوانیم بگوییم؛ اگرچه نمیتوان دربارهی «طراحی امروز ایرانی» به روشنی سخن گفت و نمونه آورد اما مثل روز روشن است که این طرحها ایرانی نیست و البته باید یادآوری کرد که مربوط به هیچ جای دیگری هم نیست؛ بلکه کولاژ و سرهمبندی سهلانگارانهای از عناصر تاریخی مناطق دیگرِ جهان است.
«و در آخــــر»
برای نزدیک شدن به پاسخ ایجابی برای پرسش «طراحی ایرانی چیست؟» راه دراز و همت بالایی مورد نیاز است. به گمانم تنها راه نزدیک شدن به این ساحت، الگو گرفتن از عناصر فرهنگیای است که اِتِصّاف صفت ایرانی به آنها مورد پذیرش همگان است و مصادیق بسیاری در روزگار ما دارند؛ مانند ادبیات ایرانی، موسیقی ایرانی، فرش ایرانی و نمونههایی از این دست. اینها پیش از آنکه واژهی «ایرانی» در ساخت تعبیرشان معنا و مصداق بیابد، خود مصادیقی اصیل برای خود یافتهاند. معماری نیز بهعنوان دومین هنر تاریخیِ این سرزمین بعد از ادبیات میتوانست و میبایست امروز، اصالت و اقتداری مشخص داشته باشد که به دلایل بسیار از جمله ارتباطاتش با صنعت، سیاست، اقتصاد و فرهنگ عمومی جامعه این موقعیت را ندارد و ناگزیر راه یافتن تعریف و توصیفی برای «طراحی ایرانی» همچنان راهی ناپیموده است.